بهینابهینا، تا این لحظه: 12 سال و 1 ماه و 29 روز سن داره

بهترین دختردنیا

این بهینای فسقل

دیگه فسقل نیستی ها واسه خودت خانومی شدی رفت پنجشنبه صبح من داشتم ظرف هارومرتب می کردم شما هم داشتی طبق معمول تو کابینت هاسرک می کشیدی ووسایل راازاین کابینت به اون کابینت انتقال می دادی منم مشغول کارها یک ثانیه دیدم صدات نمیادنگاه کردم دیدم ای واااااااای تمام ظرف عسل راخالی کردی روی زمین ............................. دلم می خواست یک دادی بزنم ولی تاپنج راشمردم وبعدباحالت عصبانیت به شماگفتم چرامامان دست به اینها می زنی حالاباحالت بهت زده به من نگاه می کنه میگه مامان ------------خندم گرفت وشماهم ازخنده سوئ استفاده کردی ودستهای عسلی تو کردی تو دهن مامان همان موقع زنگ خونه هم صداش دراومدفکرکردم عمه است امامادربودند ومهربدحالادیگه مهربدودیده...
28 ارديبهشت 1392

پارک مثل همیشه بامادرومهربد

من وشما هرروزعصرمیریم پارک مادرهم گفتنداگه میری من ومهربدم میاییم واین جوی شد که قرارگذاشتیم داخل پارک وشماحسابی بامهربدبازی کردی ممنونم مهربدجوووووووووووون که بابهینااینقدرخوب بازی می کنی درخانه که بازمیشه می دوی بیرون تابهت میگم بهینا صبرکن برمی گردی یک نگاه می کنی ومیگی اه ازپارک که برگشتیم واستون بستنی خریدیم قربونت برم که هرچی میخوری به بقیه هم میدی اینم روش جدیدغذاخوردن دیگه دوست نداری روی صندلی خودت بشینی میشینی روی این صندلی یک چرخ وبعدیک قاشق غذا اینم اسباب بازی جدید وقتی رفتیم بخریم باباگفت یک چیزی بخرکه بلدبشه نشسته بازی کنه ولی بازم دخملم سرپابازی می کنه   ...
23 ارديبهشت 1392

عکس های تهران

اینجاخانه عمه فرزانه که خیلی هم شیطونی کردی دوبارهم خوردی زمین یک دفع اش خیلی بدجوربودامابه خیرگذشت اینم عمه فرزانه که باهم رفتیم پارک آب وآتش اینم عمورامین که خیلی باحوصله گلهارانشونه دخترم می دادند بعدازپارک رفتیم فست فودهخامنش خداراشکردرمنوشون پاستاهم بودومن پاستاسفارش دادم تاواسه شماخوب باشه والبته شماخیلی کم خوردی بعدمتوجه شدم سوپ هم بوده ...ممنون عمه وعمو این عکس های خانه خاله عاطفه بود اینجام پارک ساعی همراه خاله وعموناهاررفتیم رستوران ته دیگ که شماخیلی غذاشو دوست داشتی وبعدهم آمدیم پارک ممنون خاله وعمو اینجاباباازدخمله خسته شده بودآخه کلی باهم تاب تاب کرده ب...
23 ارديبهشت 1392

دردودل

نازدونه خانوم بلا مامان خیلی دوست داره عاشقته میمیره واست همین مامانی که اینقدرمیگه دوست داره بعضی وقتها خیلی ازدسته شماعصبانی میشه ودیگه اون موقع قاطی میکنه سرت دادمیزنه ببخشیدمامان جان معذرت اینهارامیگم که بدونی حتی وقتایی که خیلی ازدستت ناراحتم وعصبانی می شوم بازهم دوست دارم اینقدرکه بعدازعصبانیت چندروزی عذاب وجدان دارم که چرادخملم راناراحت کردم ببخشیدکه خسته مسشم ببخشیدکه کم حوصله می شم معذرت .................................... ...
21 ارديبهشت 1392

مسافرت تهران

سلام خانوم طلای من جینجیلی رفته بودی تهران ؟خوش گذشت؟ چندوقتی بودعمه می گفت بریم پیشش آخه هرموقع رفته بودیم عمه اصفهان بودونمی شدبریم خانه عمه این بودکه باترس ولرز از صبوری درماشین راهی شدیم ولی ازاتفاق دخمل خوبی بودی رفتنه اصفهان خوابیدی قم بیدارشدی ازقم تاتهرانم بازی کردیم امابرگشتنه تهران خوابیدی فرداصبح ازخواب بیدارشدی آخیش خیلی خوب بود البته همین که شمارامی گذاشتم روی صندلی بیدارمی شدی که بنده تسلیم شده وتاخودخانه بغل گرفتمت البته باوجوددست دردوگردن دردبازهم بهترازسردردبودممنونم دخملم که کم اذیت کردی دوسه باری خوردی زمین وباوجوداین که خیلی بدمی خوردی ولی اتفاقه خاصی نیافتادمگریکیش که خانه عمه خوردی تودیواروخیلی بدبود-دورچشمت کاملا...
19 ارديبهشت 1392

ازاون روزها

سلام امروز ازاون روزهابودکه دخمله ازدنده کج بیدارشده بود ازصبح یک سره قرقرکردی صبحانه نخوردی بازی هم اگه من بودم هی یکمی بازی می کردی من که می آمدم داخل آشپزخانه دوباره قرها شروع می شد خلاصه که خیلی گریه کردی کاربه جاییی کشیدکه منم گریم گرفت یک ربعی دوتایی گریه کردیم تابالاخره دخمله گلم خوابش برد ناهارم نخوردی اشکال نداره وقتی بیدارشدی باهم ناهارمی خوریم خدایابه همه مامان هاصبربده به بنده حقیرهم صبروآرامش عطاکن  
10 ارديبهشت 1392

یک روزبامن وبهینا

قربون فسقلم بشم من که دیگه خانومی شده واسه خودش صبح7.30 الی8 بیدارمیشی بعدازشستشوی دستهاوصورت میریم واسه صبحانه بعددوتایی آهنگهای موردعلاقه دخملم راگوش می دیم وناناکه البته همون ورزش ایروبیک به روش بهینایی راانجام دادهوکلی حال می کنیم ازبین آنگهان اردک تک تک راخیلی دوست داری وباهاسش میگی تک تک تک------- بعدمامان ناهاردرست می کنه شماهم یکم خودت بازی می کنی البته هردفعه هم دست مامان رامیگیری میگه اه اه یعنی توهمبیاکه نخودلوبیابه دادم می رسندوشماسرگرم میشی بعدشم دوباره بازی 12 ناهاربعدیک ساعتی کودک نابغه وبعدبعضی روزها یک ربع بعضی روزهانیم ساعت بعضی روزهام البته دوساعتی می خوابی البته درکل هریک ربعی مامان راچک می کنی مبادادخمله بی مامان بمو...
8 ارديبهشت 1392

این روزهای من وبهینا

هوووووووووورا انگاراگه خداخواسته باشه مامان بهیناداره واسش می نویسه قربونت برم من نمک دون کلی کاره جدیدمیکنی امانمی گذاری عکس بگیرم بعضی وقتهافیلم می گیرم یادگرفتی بای بای می کنی پریشب می خواستیم بریم خانه مامان بتی اماشمامثل همیشه سخت لباس می پوشیدی من به شماگفتم من رفتم و شمافوری بای بای کردی ودویدی به سمت اتاق من وبابا من وباباهم مرده بودیم ازخنده که نگاه کن توراخداچه فراری هم میکنه عمو مهدی شوهرعمه افروزبهت بزن قدش یاد داده حالادیگه هرکی بهدخملم میگه بزن قدش فوری دستهات رامیاری بالا مادرومهربداومدندبعداواست می نویسم  چهارتایی رفتیم پارک کلی خوش گذشت قراربود شب بمونند اماعمه من قراربودبیادخانه مادرواین شدکه رفتند ...
6 ارديبهشت 1392

عکسهای باغ پرندگان وشاهکارهای دخملم

ورودی باغ پرندگان دایی مهردادسواراسبت کردخیلی هم دوست داشتی اینجابالحجه مخصوص بهیناصدای تو توهامی کردی اینجابعدازکلی اصرارآمدی بالاکامپیوتربازی وخیلی هم خوشحال بودی اینم کامیون پرهامه که کلی بلاگیری می کردی ومنجربه قایم کردن آن شدیم  دیگه خودت به زحمت پیداهستی به اینم راضی نبودی دیگه این آخریهامیگفتی اول نی نی هاسوارشندبعدمن وتصورکن خیلی خطرناک بود تازه به هول آروم همراضی نیستی شما ------ ...
2 ارديبهشت 1392
1