این بهینای فسقل
دیگه فسقل نیستی ها واسه خودت خانومی شدی رفت پنجشنبه صبح من داشتم ظرف هارومرتب می کردم شما هم داشتی طبق معمول تو کابینت هاسرک می کشیدی ووسایل راازاین کابینت به اون کابینت انتقال می دادی منم مشغول کارها یک ثانیه دیدم صدات نمیادنگاه کردم دیدم ای واااااااای تمام ظرف عسل راخالی کردی روی زمین ............................. دلم می خواست یک دادی بزنم ولی تاپنج راشمردم وبعدباحالت عصبانیت به شماگفتم چرامامان دست به اینها می زنی حالاباحالت بهت زده به من نگاه می کنه میگه مامان ------------خندم گرفت وشماهم ازخنده سوئ استفاده کردی ودستهای عسلی تو کردی تو دهن مامان همان موقع زنگ خونه هم صداش دراومدفکرکردم عمه است امامادربودند ومهربدحالادیگه مهربدودیده...
نویسنده :
الهام
15:00